عملیات رمضان تازه تمام شده بود. همه خسته بودند. حسن وسایلش را میگشت؛ دنبال چیزی بود.گفتم: «چی میخواهی؟» گفت: «واکس، میخوام کفشهایم را واکس بزنم، میخواهیم برویم جلسه»
خاطرات شهید حسن باقری؛ نقل از: رسم خوبان ۹٫ آراستگی و نظم. صفحهی ۹۹
شما میتوانید این مطلب را از طریق شبکه های اجتماعی زیر به اشتراک بگذارید.