فضای معطر نماز شب

پتویی برایمان نمانده بود ، ناچار شدیم با آقا مهدی از یک پتو استفاده کنیم. او خوابید ولی من پلک هایم را بستم و بیدار ماندم. شنیده بودم نماز شب آقا مهدی قضا نمی شود. ولی می خواستم در فضای معطر نماز شب آقا مهدی نفس بکشم. خسته بودم ولی به خودم فشار آوردم و نخوابیدم. هنوز ساعتی نگذشته بود که آقا مهدی به آرامی از زیر پتو بیرون آمد و بی سر و صدا به طرف بیرون رفت ، مدتی که گذشت ، من هم دنبالش راه افتادم.
در گوشه ای از پادگان خلوت کرده بود اشک می ریخت. دعا می کرد. نماز می خواند ….
از این که تا آن روز آقا مهدی را چنان شایسته اش بود نشناخته بودم خودم را سرزنش می کردم.

خداحافظ سردار ، ص ۱۱۸

شما میتوانید این مطلب را از طریق شبکه های اجتماعی زیر به اشتراک بگذارید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید

فهرست
error: